●
پشت سر پلها شكسته پيش رو نقش سرابي
هوشيار افتاده مستي در خرابات خــــرابي
ميروم دلمردگيها را ز سر بيــــرون كنم
گر فلك با مــــن نسازد چرخ را وارون كنم
بر كلام ناهمــاهنگ جدايـــــي خط كشم
بر سرود آفرينش نغمــــهاي موزون كنم
در دو روز عمر خود بسيار هرمان ديدهام
بس ملامتها كز اين نامردمان بشنيدهام
سر دهد در گوش جانم موي همرنگ شبانم
من كه عمر رفته بر خاكستر غم چيدهام
زين سبب گردي ز خاكستر به خود پاشيدهام
گــــر بمانم يا نمانم بنده پيـــــر زمانم
گــــر بمانم يا نمانم بنده پيـــــر زمانم
--------------------------------ميروم دلمردگيها را ز سر بيــــرون كنم
--------------------------------گر فلك با مــــن نسازد چرخ را وارون كنم
--------------------------------می روم...
□ نوشته شده در ساعت 2:35 AM توسط oyox
●
جمعه حرف تازهای برام نداشت،
هر چی بود، پیشتر از اینها گفتهبود! . . .
□ نوشته شده در ساعت 3:50 AM توسط oyox
●
غروب سهشنبه خاکستری بود،
همه انگار نوک کوه رفته بودن
به خودم هی زدم از اینجا برو
اما موش خورده شناسنامهی من.
---------------------------------
---------------------------------
--------------------------------پس تا زمانی که شناسنامه ندارم می مونم و سعی می کنم.
□ نوشته شده در ساعت 9:35 PM توسط oyox