Design      &       more !
O  m  i  d             O  r  o  u  j  i


 
 
 

[ خانه ]
[ من Gmail ]

[ لوگوی من ]


[ رادیوی من ]

aug 2005--همسفر 1
oct 2005--همسفر 2


[نوشته های من]

مهستی
اَسکیهای من
ایتالیا ایتالیا
Disconnected
چون مست شدیم
اختتامیه
باده بنوش مات شو
گاهی باید چیزی نگفت
نوشتن با دوربین
تو نه چنانی که منم
خیال دقیق
لوگوی گوگل
استاد می گوید
Logo Loge
این روزها
شب یلدا
دوره وفا
نوذری،ممیز،شماره یکها
خدایا صبر بده
ممیز درگذشت
Flock !
یاد بگیر
دومین پادکست
قبولی ارشد
شاید هم دیزاین
یه تکنیک فتوشاپی
The Guardian Logotype
T-shirt Design
گریه کن
شاهکار فرهنگستان زبان
آ ت ت
اولین پادکست
عجب شباییه
این هم یه لوگوی لب دوخته
شکارچی گوزن
و این است ضمانت روزگار
اتاق نابهنگام من
ديدي چي شد اميل ؟
مگه میشه ؟
عاشقی هرکی هرکی شد
می روم
جمعه
شناسنامه من
روز دفاع
من و پایان نامه
!سال نو مبارک
آیدین و حسام
نیروان و آزاده
...و ما همچنان
اوضاع به هم ریخته ست
...ديريست
ميلاد من
دلکش هم پر کشید
صمد بهرنگی
مولا علی
لوگو انتخاب کنید
شمعی در باد
ماشاا... رضازاده
چی بگم؟
روز مادر
مهمان مامان
آی کلیه
Starck Mouse
سربازهای جمعه
هم غصه
بنویسم ؟
پینو کیو
ازدواج  بیژن
سلام
[آرشیو من]

jan         2006
dec         2005
nov         2005
oct         2005
sep         2005
agu         2005
jul         2005
jun         2005
may         2005
apr         2005
mar         2005
feb         2005
jan         2005
dec        2004
nov        2004
oct        2004
sep        2004
aug        2004
jul         2004
jun        2004
may      2004
apr        2004
mar       2004
feb        2004
jan         2004
dec        2003
nov        2003
oct          2003
sep         2003
aug         2003


[دوستان من]

شمارش معکوس

[ هشــــــــــــــــــت ]

[ مهران هاشمی ]

[ پروژه نهایی من ]

[ مهرداد ارشد راد ]

[ آیدیــــن مهدیزاده ]

[ سونــــــــای آردی ]

[ ســـــوده منتظـری ]


[ Persian Sufi ] Mevlana
Rumi Balkhi



 

 

 

 

 

 




 

Sunday, August 29, 2004

بر قدسیان آسمان من هر شبی ‌ یاهو زانم
گر صوفی‌ از لا دم زند ، من دم ز الاهو زنم

یاد
و
وجود
همهٔ پدرها گرامی‌ باد




 

  Saturday, August 28, 2004

آهای آهای ، نظر نظر !
از امروز به مدت 2 هفته یه نظر خواهی‌ کوچولو راه اندازی شده !
لطف کنین و سلیقه به خرج بدین یکی‌ از لوگوهای زیر رو انتخاب کنین .
این لوگو قراره برای وب سایت The Last Project . com انتخاب بشه.
این رو هم بگم که این سایت قراره دربارهٔ طراحی‌ صنعتی‌ باشه.
در ضمن اگه پیشنهاد دیگه ای ‌‌ هم داشتین خیلی‌ خوشحال میشم .
منتظرم !
(شمارهٔ لوگوها با رنگ قرمز و در سمت چپ-بالا قرار گرفته)
راستی‌ ! فقط یه بار میتونین نظر بدین !
پس سعی‌ کنین انتخاب خوبی‌ داشته باشین !

















 

  Thursday, August 26, 2004

شمعی‌ در باد .

باور کنین اگه موضوع فیلم هر چیز دیگه غیر از اینی‌ که هست بود یک کلمه هم نمینوشتم !
یه فیلم صد در صد متعلق به سینمای بدنه ! اون هم از اون بدنا !
( نمیدونم این اصطلاح بدنه از کجا اومده ولی‌ اینجا که خیلی‌ خوب کاربرد داره !)
اصلا نمیتونم خودمو راضی‌ کنم بیشتر از متوسط به این فیلم امتیاز بدم .
اما باز هم میگم که سوژهٔ امروزی و جالبی‌ داره.
ظاهرا آثاری که زمانشون دنیای امروز باشن طرفدار بیشتری دارن.
مثل رمان عادت می‌کنیم که همه چیز امروزی توش پیدا میشد اینجا هم همه
چیز مال یکی‌ دو سالهٔ اخیره.
کار کاملا تحقیق شده به نظر میاد اون هم از اهل فن !
حتی با یکی‌ از دوستان به این نتیجه رسیدیم که احتمالا همه عوامل
( چه بازیگران ، چه عوامل پشت صحنه)دست کم یه بار اکس زدن !
فیلمنامه یه مشکل خیلی‌ بزرگ داره....و اون اینه که تعداد شخصیتها خیلی‌ زیاده.
در نتیجه جمع و جور کردنشون با مشکل روبرو شده.
با اینکه نسبت به نسخهٔ جشنواره 15 دقیقه کوتاه شده و 1-2 تا شخصیت هم
حذف شدن ولی‌ این مشکل هم چنان ادامه داره .
(بگذریم که یه دونه از اون شخصیتها که حذف شده خیلی‌ توپ بوده !!)
شاید بشه گفت این فیلمنامه دست هر کسی‌ بود همین فیلم رو میساخت
و فقط در اینجا درخشنده یه کم پیش دستی کرده...فقط همین .
فرزین زروان ( بهرام رادان) همون جوون امروزیه که مشکله همشون هم یکیه !
و اون اینه که خودشون رو End هر چیزی میدونن!
وقتی‌ صحبت تحصیلات بشه : '" من خیلی‌ بیشتر از چیزایی‌ که استاد می‌خواست بگه میدونستم !'"'
فرزین غیر از مشکلات فلسفی خودش که می‌خواد آرامش رو
از هر طریقی‌ پیدا کنه مشکلات دیگه ایی‌ هم داره از جمله خونواده.
مادری از همسر جدا شده (آزیتا حاجیان)که دورهٔ مرید و مرادبازی‌رو پشت سر گذاشته
و حالا براش جز یه روح ویران چیزی باقی‌ نمونده.
و حالا از فرزین می‌خواد اگه قراره عشقی‌ داشته باشه از روی واقعیت باشه:
'" خودشو دوست داشته باش ، با همهٔ ضعفهاش .تو عاشق ذهنیات این دختره شدی"
تنها جملهٔ درخشان فیلم که در این حال شاید غیر قابل باور ترین جمله هم برای عموم باشه رو
از زبان مادر میشنویم :'"فرزین خان عزیز ! همهٔ وجود من مادری نیست .'"
و عجبا که چقدر درست میگه.کی‌ گفته هر کی‌ مادر بود بقیه زندگیش تعطیله ؟
مسلما بچه دار شدن از اتففاقات مهم زندگیه ، ولی‌ باور کنیم که مهمترین نیست.
ازدواج هم همین طور.البته که مهمه ، ولی‌ باز مهمترین نیست.
اجازه بدیم این مهمترین رو سر هر چیزی خرجش نکنیم .
نگه داریم برای اون اتفاق بزرگ.( که حتی‌ شاید هیچ وقت زمانش نرسه)
تحصیلات ، شغل ، ازدواج، بچه دار شدن و ... و.... ، همهٔ اینها رو وسیله کنیم
برای اون اتفاق بزرگ.حرف زدنش که آسونه. کاشکی‌ بشه.
فرزین دچار شک و بدبینی‌ ذاتی‌ هستش که نسبت به همه چیز و همه کس داره !
و ذکر می‌شه که ا ین شک مقدسه !
2 سکانس هست که شاید زیباترین سکانسهای فیلم باشه.
یکی‌ فردای اون شبی‌ که فرزین با آیدا (عسل بدیعی‌)چت کرده و میخوان برن که استاد آیدا رو ببینن .
فرزین میاد روی تراس. سمت راست تصویر که اتاق فرزین باشه تاریکه و سمت چپ روشنی‌ صبحدم.
قاب فوق العاده ای بسته شده.( اینجا رو یادتون باشه تا دومین صحنه رو هم بگم )
اما در صحنهٔ دیدار با استاد مجازی یه کلیشهٔ خیلی‌ ناجور وجود داره.
یه ماهی‌ که از مسیر خودش بیرون افتاده به دست فرزین به رودخونه برمیگرده ! چه لوس !
این عشق پلاتونیک(افلاطونی) که از اون به رابطهٔ رابعهٔ بنت کعب و حسن بصری تعبیر می‌شه مجبوره به
ازدواج منتهی‌ بشه ! چرا ؟؟ چون :
'"توی این جامعه ، به غیر از این پیشنهاد (ازدواج) راه دیگه ای نیست '"
یه نکتهٔ قابل تامل و اون این که : خانوم درخشنده ! قبل از جامعه ، مذهب دست فرزین رو بسته .
شاید امکانش نبود که این لفظ در دیالوگ گفت بشه . ولی‌با توجه به زندگی‌فرزین که ما نشونی‌از
مذهب نمیبینیم خیلی‌بعید بخواد برای قوانین جامعه سر خم کنه.
همهٔ اینها به کنار.مگه آیدا با همهٔ اون صوفی‌منشی‌و راهبه بازیش آدم نبود !
حداقل به خاطره اون میبایست قبل از جامعه از مذهب یه اسمی‌برده میشد.
و اما بابک (شهاب حسینی‌)!
در ظاهر یه کارمند آژانس مسکن ! و در باطن یه بچه شر که علاقهٔ خاصی‌به
جامعه ‌نسوان داره !
اولین پیشنهاد دردسر ساز توسط بابک به فرزینی‌که به دنبال خونه میگشت داده می‌شه.
'" اصلا چرا نمیای پیش خود من ؟'" پیشنهاد ترک خونه .
مستقل بودن اگه برای آرامش باشه خیلی‌عالیه ولی‌خوب
دنبال مکان بودن یه چیز دیگه ست !
اینجا دومین صحنه درخشان فیلم اتفاق میفته.
فرزین رو توی همون تراس میبینیم .
ولی‌این بار سمت راست که اتاق باشه روشنه و سمت چپ که بیرون باشه تاریک تاریک.
باز هم میگم که خونه بهترین جای دنیاست هر چقدر هم که بد باشه و فرزین این بار خونه رو
ترک میکنه و رو به تاریکی‌میره. چرا ؟
چون از نظر اون اگه میگن '"مرگ حقه'" پس حتما '" زندگی‌ناحقه"
حتی بعد از روزهٔ آب کشمش عوض رسیدن به نیروانا به دکتر ارسیا(حسام نواب صفوی)که ظاهرا دکترای ویژه کاری داره میرسه !!
( خداییش از اینجا به بعد فیلم جون میگیره !)
دکتر هم که خودش کلی‌سر خوردهٔ گذشته و حال بوده به جمع بابک و فرزین اضافه میشه.
صحنه های اکس پارتی ‌و به قول دوستان '"ترکیدنها '" فوق العاده در اومده و کاملا قابل باور .
2 تا سوتی‌هم بگم !
در کل فیلم ما میفهمیم نام خانوادگی‌کسی که قراره
همسر آیندهٔ مادر فرزین بشه آقای جمشیدی نامی باید باشه !
'"اون آقاه کی‌بود ؟ جمشیدی . اون حتما میتونه !'"
تا اینکه میبینیم جمشید گرگین این نقش رو بازی‌میکنه !
سوتی‌اینجساست که ( زمان صحبت مادر با جمشیدی درباره فرزین )
مادر میگه :'" جمشید! .......... '"
احتمالا احساس خودمونی‌بودن و همکاری گل کرده بوده !
یه جا هم که سر قرار
دکتر با بابک و فرزین بوده ورودی بتسا (کافی‌شاپ ساختمان آفتاب )نشون داده می‌شه
و وقتی‌میریم داخل با رستوران پستو روبرو میشیم !
نواب صفوی و شهاب حسینی‌که خیلی‌خوب بازی کردن ،
رادان معمولی‌بود ( فکر کنم همه میدونن که سیمرغ رو به خاطر همهٔ 3-4 تا فیلم که سال 82 داشت بهش دادن - چون این یکی‌بلندتر بود و در ضمن نقش اول)
بازی زنها اصلا جالب نیست.
موسیقی‌خوبه ، فیلمبرداری هم .
اونایی‌که اهل Hype شدن و ترکیدن و Angel Dust هستن برن صفا کنن که اگه
over dose بشن دکتر اونجاست درتون میاره !
اگه low dose بشن دکتر اونجاست میبرتتون بالا !
اگه hype بشن بخوان بپرن دکتر اونجاست !
اگه بیراه برن دکتر اونجاست!
خلاصه باید هماهنگ شد !
مردمک چشم شما تنگه تنگ، مال ما گشاد. این disharmony همه چیز رو به هم میریزه
!

نقش این دکتر خیلی‌شبیه یکی‌از دوستای‌منه !!
آره ؟؟!



 

  Wednesday, August 25, 2004

الان ساعت 11:05 شبه.
5 دقیقه پیش رضازاده به اولین مدال طلای المپیک برای ایران رسید.
امشب می‌خواستم از شمعی‌در باد بنویسم.
ولی‌ترجیح میدم از رضازاده بگم.
آفرین به رضا زاده.
اما برای خیلی‌چیزای دیگه متاسف شدم .
از ساعت 8 یا 9 شب ظاهرا تلویزیون شروع کرده به پخش تصاویری از اردبیل.
و همچنین خونهٔ رضازاده.
هنوز نمیدونم به قول رضا جاودانی‌( گزارشگر تلویزیون) این ابتکار مرکز
استان اردبیل رو چه جوری درک کنم !
اولش گفته شد که مردم به طور خود جوش اونجا جمع شدن .
ولی‌ وقتی که پردهٔ عریض پروژکشن نمایان شد به نظر میرسید قضیه خیلی‌هم
خود جوش نبوده!!
اصلا بابا شاید خونوادهٔ رضا زاده میخواستن با لباس راحتی‌بخوابن جلوی تلویزیون
و با شاهکار بچه شون حال کنن . اما به خاطر ابتکار صدا و سیمای‌اردبیل باید
خشک خشک بشینن اونجا !
این به کنار.
برسیم به لباس رضا زاده.
کاری ندارم که بزرگ نوشته بود یا اباالفضل.
به هر حال اون یه سری اعتقادات برای خودش داره.
ولی‌اینکه میخواستن نوشتهٔ انگلیسی‌بالای اون رو به هر قیمتی‌بپوشونن افتضاح بود.
نوشته ای که ظاهرا مال یه شرکت ایرانی‌ به اسم پیش کوه بود !
اگه با یه شرکت تولید لباس ورزشی‌ قرارداد بستین پس دیگه این مسخره بازیا چیه ؟
اگر هم نمیخواین بالای یا اباالفضل نوشتهٔ انگلیسی‌ باشه پس چرا یه لباس ساده جور نمیکنین !
اگه به این چیزا حساس هستین نمیشد یه لباس ساده واسه قویترین مرد جهان بخرین؟ .
کاروان تیم ایران اینقدر بی‌چاره شده بود که یه تیکه برچسب پاره باید میچسبوندن روی
لباس رضا زاده که اون هم هر دفعه بعد از وزنه زدن نصفش کنده بشه.
دیگه داشت حالم به هم میخورد.
اون هم از تبریک رضا جاودانی‌که نطق کرد:
'"این پیروزی رو تبریک میگم خدمت مقام معظم رهبری و مسولین مقدس نظام جمهوری اسلامی‌!'"
این رو بگم که از رادیو هم غافل نشدم .
چون دیدم تلویزیون که داره شاهکار میکنه حدس میزدم رادیو هم یه خبری‌باشه.
شبکه ورزش داشت مستقیم گزارش میکرد.
وقتی ‌شن هامان آمریکایی‌وزنهٔ خودش رو انداخت گزارشگر رادیو این جمله رو گفت :
'" بله. اینجوری نمی‌شه وزنه زد آقای هامان ! حالا باید کنار بایستی‌از رضا زاده وزنه زدن رو یاد بگیری !'"
لعنت به این قهرمان شدن .
همین الان هم که ساعت 11:22 شده خیابانی‌داره با رضا زاده مصاحبه میکنه.
ازش میپرسه : فکر میکنی‌همین الان دم داره خونتون چه خبره؟!!!!"
واقعا آدم تعجب میکنه از این همه حرکات خود جوش مردم !
خدایا شکرت که ما جای آمریکا یا چین نیستیم.....وگرنه صدا و سیما باید
کارش رو تعطیل میکرد میرفت دنبال ابتکارات !

الحق که نباید اعتباری بر کار گدایان باشه....الحق.



 

  Sunday, August 15, 2004

اگه چیزی نمی نویسم نه اینکه چیزی ندارم...خیلی‌هم دارم،
ولی‌گاهی‌مغزم نمی‌کشه که راجع به یکیش تمرکز کنم.
به خدا نمیتونم.
از مسائل شخصی‌تا به هر چی‌که دور و برم می‌گذره.
نمیدونم از چی‌راضی‌باشم ؟ و چه خوب میدونم از چیا ناراضیم.
اول چند تا از دوروبرم بگم که دیگه داره اعصابم خورد می‌شه.
مینویسم شاید یه کم سبک تر بشم .
یکیش مال همین المپیک !والا من نه آنتن ماهواره دارم نه از اون شکم سیرا هستم که نگران فرهنگ جهانی‌باشم ولی‌بابا! اگه 200 تا کشور با هم یه قراری گذاشتن که 2 هفته بزنن تو سر و کلهٔ هم ، عشق دنیا رو هم بکنن ، 4 تا جایزه هم رد و بدل بشه ما این وسط چی‌کاره ایم که قانون همه جارو به هم می‌زنیم؟
خیلی‌تافتهٔ جدا بافته ایم ؟
منظورم کاری که میر اسماعیلی ‌جلوی اسراییل کرده.
یا بهتره بگم مجبورش کردن که بکنه.
چه جوریه که مسابقه ندادن احترام گذاشتن می‌شه به ملت فلسطین ولی‌بی‌احترامی‌نمی‌شه به اون 200 تا کشور که مثل آدم جمع شدن دور هم ؟
مگه شعار المپیک دوستی‌و پیوند و از این جور چیزا نیست ؟
فقط ما آدم بودیم نه ؟
در ضمن تونی‌بلر هم کلی‌خودشو ضایع کرده که در مراسم افتتاحیه شرکت کرد!!
ولی‌عوضش ما کلی‌با کلاسیم که خاتمی‌رو داریم!
میگن 4 میلیارد و نیم آدم مستقیم افتتاحیهٔ بازیها رو نگاه کردن .میتونین فرض کنین قبایل بدوی آفریقا و آدمخورهای آمازون فقط ندیدن + ملت فرهیخته ایران !
اصولا المپیک یه دید خاص میطلبه...یه درک دیگه می‌خواد که به هر حال به علت پیشرفت های همه جانبهٔ مملکت گل و بلبل من فقط فوتبال و کشتی‌و گاهی‌جودو و کاراته و ... ( جالبه که بیشتر طرفدار خشونت هستیم !) اهمیت دارن ، اون هم در خارج از المپیک!
از رژه رفتن ایرانیها هم که بهتره چیزی نگم با اون لباسای خوشرنگ!
بگذریم .
بخوانید سرگذشت واقعی‌سباستین نایت رو از ولادیمیر ناباکف.
‌با اینکه چاپ جدیدش تازه اومد تو بازار اما به طور کاملا تصادفی من چاپ اول رو خریدم
که البته غیر از طراحی‌جلدش چیز دیگش عوض نشده.
ناباکف که از اسمش معلومه که روسه ولی‌ بیشتره عمرشو آمریکا گذروند.
رمان چند لایه و خوبیه . اگه بیوگرافی‌ ناباکف رو نخونده باشین فکر می‌کنین که داستان واقعیه.
این چند روزه که چیزی ننوشتم 3-4 تا چیز دیگه هم خوندم که بعدا مینویسم .

از این چیزا که بگذریم خودم هم اوضاع درستی‌ندارم.
فکرم مغشوشه !
یکی‌از دوستام همیشه میگه مثل این پیر مردای هاف هافو شدی که جلوی تلویزیون میشینن ، روزنامه می‌خونن و یه ریز غر میزنن !( با این فرق که من تلویزیون نمیبینم !)
تابستون داره تموم می‌شه...پروژهٔ دانشگاه چی‌شد ؟؟
یه مدتی‌خیلی‌خوب پیش رفتم ، ولی‌الان باز... :(
نمیدونم چمه...
شاید مسافرت می‌خوام ، شاید یه جای آروم می‌خوام ،
شاید بیشتر از این "حرف نزدن" می‌خوام ( بیشتر از این که نمی‌شه)
پس شاید بیشتر از این "حرف نشنیدن" می‌خوام ، یه جای ساکت ساکت.
آره شاید...
براي باور بودن
جايي شايد باشه شايد
براي لمس تن عشق
كسي بايد باشه بايد



 

  Saturday, August 07, 2004

Mama Said

Mama, she has taught me well
Told me when I was young
’son, your life’s an open book
Don’t close it ’fore it’s done’
’the brightest flame burns quickest’
That’s what I heard her say
A son’s heart sowed to mother
But I must find my way

Let my heart go
Let your son grow
Mama, let my heart go
Let this heart be still
Yeah, still

Mama, now I’m coming home
I’m not all you wished of me
A mother’s love for her son
Spoken, help me be
I took your love for granted
Not a thing you said to me
I needed your arms to welcome me
But, a cold stone’s all I see

Let my heart go
Let your son grow
Mama, let my heart go
Let this heart be still

روز مادر مبارک ...



 

  Thursday, August 05, 2004


مهمان مامان

زمانی‌که من اجاره نشینها رو توی سینما دیدم سنم خیلی‌به نماد و نشانه و ازاین جورچیزا قد نمیداد.اما حالا یه چند وقتیه از سر اجبار کنکور ارشد مجبور شدم یه چیزایی‌رو با دقت بیشتری ببینم .مثلا فهمیدم که به غیر از شخصیتهای داستان عوامل دیگه ایی‌هم توی روند فیلمهای مهرجویی ‌دخالت شدید دارن. یکی‌از اونها که شاید مهمترینش هم باشه یه فضاییه به اسم خونه .آخ که من چقدر این اسمو دوست دارم ، شاید بهترین جای روی زمینه (به شرطی‌که مال خود آدم باشه!)بهترین کمکی‌که بهم شد تا به این نتیجه برسم تیتراژ فیلم مهمان مامان بود.دست شریفی‌نیا درد نکنه. زده بود توی خال.حالا می‌تونم بفهمم خونهٔ اجاره نشینها که از خشت اولش کج بود چه نقشی‌داشت.حالا می‌تونم بفهمم خونهٔ سارا هر طبقه اش چه فضایی‌رو تعریف میکرد،مخصوصا زیر زمین که از چشم همسر دور بود.حالا میفهمم که خونهٔ لیلا با اون ظاهر عجیب و غریبش چه کنش و واکنشی‌رو در زن و شوهر ایجاد میکرد.و حالا میفهمم که مهمان مامان باید توی یه خونهٔ قمر خانومی‌اتفاق بیفته و لا غیر .جالبه که تیتراژ فیلم روی روی برجها و آسمونخراشها مانور میده.
نکتهٔ بعد که به نظرم خیلی‌خیلی‌جالب اومد فیلمبرداری بود. بالای 80% کل کار روی درست فیلمبرداری شده بود (احتمالا اون 20% بقیه رو هم من نفهمیدم !) و شما اصلا از لرزش دوربین احساس ناراحتی‌نمیکنین بلکه خیلی‌هم به صمیمیت فیلم با مخاطب کمک میکنه.
در مورد داستان هم که احتیاج نیست چیزی بگم .وقتی‌خود مهرجویی ‌در 25 ثانیه اول فیلم داستان وگرهٔ ماجراشو رو میکنه خیلی‌نباید دنبال عناصر فلسفی‌گشت . حتی‌توی تیزر تلویزیونی‌هم میگه که داستان چیه که هر کی‌می‌خواد بیاد لطفا منتظر یه غول شاخدار نباشه!
مهرجویی ‌زندگی ‌و زندگی‌کردن رو نشون میده ، عین اون چیزی که هست. حالا اگه موقعیت داستان یه کم از زندگی‌طبقهٔ متوسط پایین تره هیچ اشکالی‌نداره. اتفاقا این مشکله ماست که وقتی‌یه مدت توی یه شرایطی‌جا خوش می‌کنیم همه چیز یادمون میره و فکر می‌کنیم همیشه اینجوری بودیم و حتی‌فکر می‌کنیم که بقیه هم الان عین ما زندگی‌می‌کنن !
از ساده ترین چیزها که خم شدن در جعبهٔ شیرینی‌باشه و مادر نتیجهٔ میگیره که پسر کوچیکش ناخونک زده تا چرب زبونی‌یه معتاد برای اینکه شب خوبی‌رو کنار همسر خوش چهره اش سپری کنه،اون هم نه به خاطره زن ، بلکه برای اینکه جای جنس و منقلو بهش نشون بده.
دیدن فقر که با بد بختی‌همراه نیست جالبه...

همه و همهٔ اینها رو ما هر روز میبنیم ... گیرم که توی یه شکل و موقعیت دیگه، ولی‌کی‌میاد فیلمش کنه ؟
این آدما به همون نسبت که برای از حال رفتن مادر نگران میشن و هول می‌کنن ، همون قدر هم برای زخم ماهی‌قرمز حوض دلشون میسوزه .
بازیها هم الحق خوب بود .گلاب آدینه مثل همیشه کولاک. پیروزفر هم خوب فهمید که غیر از ژیگولی‌بازی کردن کار دیگه هم ازش بر میاد.امین حیایی ‌کار خودشو کرد.پورشیرازی که انگار خودشو بازی‌میکرد.مقانلو که یه عمره من دوسش دارم !کوچکترا هم خوب بودن ... هم ملیکا شریفی‌نیا و هم اون پسره که اسمشو نمیدونم !ظاهرا این بازیهای‌خوب هم یه ربطی‌به شریفی‌نیا داشته،بازم دستش درد نکنه!
عین 2 ساعت زندگی‌کردن رو ببینین با همهٔ خوب و بداش.
کاشکی‌منم به این زندگی‌عادت داشتم ...حیف :(





 

  Tuesday, August 03, 2004

درد کلیه + کلی‌درد !
امروز سه شنبه ست ...
درد اینقدر زیاده که نگو...
قده 2 روز چیز ننوشتن.
ایران ساعت 5:30 بازی داره...ایشاا... که میبریم !
آ‌ییییی پهلوم !
عجب کاریه، نشستن و سنگ شمردن !
امروز شرق نوشته بود که همه منتظر جشن ملی‌هستن !
البته که همه منتظر هستن...ما هم جزو همه !
اصلا دوست ندارم درد پهلوم 6 برابر بشه !
پس باید ببریم !
دیگه نمیتونم صاف بشینم و تایپ کنم ...
اگه ایران برد میام مینویسم بازم ،
ولی‌اگه باختیم که دیگه نوشتن نداره...
'"آب زیاد بخورین ...تحرک هم زیاد داشته باشین !'"
این جمله رو دکتر گفت !
ولی‌اصلا نگفت اونایی‌که کمرشونو عمل کردن به جای تحرک چی‌کار کنن !

فعلا خدانگهدار !



 

 

template designed by www.oyox.com
iomid.com omid.art omid.studio
omid orouji