امروز جمعه ست.
نمیدونم از کجا شروع کنم !
یا باید همهٔ اسامیروبذارم کنار بعد حرف بزنم (که نمیشه!)
یا اینکه نصف دلایل خودم و ربط بدم به صاحبان اسامی!
لازم به گفتن نیست که کیمیاییدوستان و در بعضیموارد کیمیاییپرستان
از چه منطقیبرخوردار میباشند!
که به پیروی از استاد خود و قهرمانانش در دادگاهیکه خود صلاحیت آن را تایید
میکنند و حکمیکه به استناد از قانون خود نوشته اجرا میکنند شهره هستند!
سربازهای جمعه هم مستثنا نیست ... فقط شاید یه کم مدرنتر و بالطبع فلسفیتر !
(شما که دیگه میدونین این روزا فلسفه چه مییییکنه!)
نمیخوام باور کنم که کیمیاییبه مشکل کارگردانهای جوون و امروزی دچار شده که میخوان همهٔ مشکلات تهران و ایران و خاور میانه و خلاصه کل بشریت رو در 90 دقیقه نه تنها نشون بدن بلکه حل هم بکنند!
4 تا سرباز + گروهبانشون که از هر کدوم گذشته ای رو مرور میکنیم ( حالا از یکیکمتر
از یکیبیشتر) تصمیم به حل
یکی از مشکلات میگیرن ، مشکلیکه برای حل اون
جمعه روز خوبیبه نظر میاد و بقیه روزای هفته برای چنین کاری تعطیل محسوب میشه.
احتیاجینیست که بگم منتظر رای دادگاه و این حرفا هم نیستن ... خودشون تصمیم میگیرن که چه جوری باید حق به حقدار برسه .( البته با تاکید بر این مساله که
بدون تیزی میزی!)
تیزی و چاقو و شمشیر همه نقره ای هستن و به درد مرگ طلایینمیخورن.
صحنهٔ کارگاه نجاری یادتون هست ؟
و چه خوبه که ما میبینیم همیشه نباید از اسلحه ی آماده استفاده کرد
گاهیباید برای کاری که میخوایم انجام بدیم سلاح مخصوص خودش رو بسازیم
( البته که رندهٔ نجاری چیز خیلیخوبیه اگه آدم داشته باشه ! ؛) )
شاید لزومینداشت این آدما حتما سرباز باشن - آدماییکه هر کدوم برای فرار
از مشکلات خودشون به این اسیری تن دادن...
یکیمیخواسته قاچاقیبزنه عراق و از اونجا ببینه که راهش به کجا وا میشه و ...که نتونسته و حالا میخواد سربازی رو تموم کنه بعدش با مهر و بلیت بره...
اون یکیمیخواسته از شر آدم حسابیشدن رها بشه و ظاهرا از همه
ماها ایرانیتره و میونه ایبا پول شمردن نداره چون پول مال دلالاست
و اون یکیکه زمین سوخته میخونه و دنباله شر گشتنش واسه اینه که
برای يه لحظه هم شده از فکر مصیبته قبلیش راحت باشه و چه زود هم مقصر
بودن خودشو قبول میکنه ....
و حتیخود گروهبان با اون وضع زندگیش که حاضر نبود سرباز زیر دستش ببینه ...
همه و همه شاید نمادهاییباشن که هر کدومش واسه طغیان کافیه...
ترس از اونجاییشروع میشه که این نمادها ما به ازای عینیپیدا میکنن و از حالت
یکیدوتا بیرون میان و تبدیل به یه مملکتیپر از این نماد ها میشن !
اگه روزنامه خوندن و رادیو گوش کردن و طرفدار چپ بودن ، سیاسیبودنه ، من نیستم !
آره خوب من هم موافقم ... ولیچه کنم که هنوز
اعتراض یادم نرفته ...
یه چیزی هم در مورد تیتراژ بگم ...
( شاید اگه اسم کیا رستمیبه عنوان سازنده نبود اینقدر جلب توجه نمیکرد !)
اولین کادر با زمین خیس شروع میشه و نم نم بارون... که صدای رژهٔ صبحگاهی سربازخونه هم روشه...
یواش یواش چکمه ها نشون داده میشه ....و همین طور دوربین میاد بالاتر ...مشت سربازا... سینه و صورت..
.و در آخرین فریمهاییتیتراژ دورنمای سبز درختا که از بالای سر سربازا دیده میشه. اگه معنیش اینه که زمین خاکستری با پروسهٔ رژه ( که نماد همبستگیو نظم و هدف و دونستن اینه که اصلا چیچیمیخوای !) به اون درختای سبز تبدیل میشه دست
کیا رستمیدرد نکنه...که حسابی هوای رفیق رو داره و یاد همکاریای قدیم زنده نگاه داشته...
جای از قول کیمیایی خوندم که بعد از فیلمبرداری تیتراژ توی راه برگشت از کیارستمیمیپرسه : "خوب حساب ما چقدر میشه ؟" و کیا رستمیهم جواب داده :
" همون 5 هزار تومانیکه برای فیلم قبلیدادی ! "
خیلینوشتم !....خسته شدم!

شما هم برید این آخرین کیمیای استاد رو ببینین...